من حسودم ...
حتی به بادی که موهایت را نوازش می کند
من حسودم ...
حتی به آفتابی که تنت را گرم می کند
و تو لباست را کم میکنی
و من نگران نگاه خورشیدم !
من حسودم حتی به دستانت
که گاه دست به سینه می ایستی !
احساس میکنم خودت را در آغوش گرفته ای
من حسودم به هر چشمی که تو را نگاه می کند
من حسودم به لبخند هایت !
از نثارشان به دیگران
من حسودم به هر چیزی که تو را حس میکند !!!
در حضور خار ها هم میشود
یک یاس بود ...
در هیاهوی مترسک ها
پر از احساس بود ...
می شود حتی
برای دیدن پروانه ها ...
شیشه های مات یک متروکه را الماس بود ...
دست در دست پرنده
بال در بال نسیم ...
ساقه های هرز این اندیشه ها را
داس بود ...
کاش می شد
حرفی از " ای کاش " ها
هرگز نبود ...
هرچه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود ... !!